کد مطلب:12406 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

غزوه بنی قریظه
كه در ذی قعده سال پنجم هجرت روی داد. بامداد بیست و چهارم این ماه پیامبر و مسلمانان از اطراف خندق به مدینه برگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند. ولی هنگام ظهر وحی نازل شد كه ای رسول ما، هم اكنون باید بسوی بنی قریظه رهسپار شوی. پیامبر بلال را فرمود تا در میان مسلمانان اعلام كند كه هركس مطیع پروردگار و رسول اوست بداند كه نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند.

پیامبر با سه هزار تن از مسلمانان كه سی و شش اسب داشتند حركت كرد. رایت را به دست امیرمؤمنان داد، و او را پیش فرستاد. پیامبر با همراهان بر سر چاهی از بنی قریظه به نام «انی» فرود آمد، و بیست و پنج روز بنی قریظه را در محاصره داشت تا از محاصره بتنگ آمدند، و پروردگار در دلشان ترس و رعب افكند.

كعب بن اسد مهتر بنی قریظه به مردم خود گفت: ای گروه یهود می بینید كه چه بر سرتان آمده است؟! من سه پیشنهاد به شما می كنم تا یكی را انتخاب كنید. گفتند: چه پیشنهادی؟ گفت: از این مرد پیروی كنید كه پیامبری او بر شما روشن شده است. و همان فردی است كه در كتابهای خود می یابید. در این صورت بر جان و مال و فرزندانتان ایمن خواهید بود. گفتند: ما هرگز از حكم تورات دست بر نمی داریم. گفت: پس بیاییم تا فرزندان و زنانمان را بكشیم، و بدون نگرانی، براین مرد و یارانش حمله كنیم، كه اگر كشته شویم دیگر نگرانی زن و فرزند نخواهیم داشت. گفتند: اگر اینان را بكشیم زندگی بعد از آنان چه ارزشی خواهد داشت؟! گفت: پس امشب كه شب شنبه است بر مسلمانان حمله بریم شاید بر ایشان شبیخون بزنیم. گفتند: ما شنبه خود را تباه نمی سازیم. آیا كاری كنیم كه گذشتگان از آن كار منع شدند؟

بنی قریظه نزد پیامبر فرستادند كه: ابولبابة [1] را پیش ما بفرست تا در كار خود با او



[ صفحه 348]



مشورت كنیم. پیامبر او را فرستاد. هنگامی كه بنی قریظه او را دیدند دست به دامن او شدند، و زنان و كودكانشان پیش او گریستند. از او پرسیدند آیا به حكم محمد (ص) تن دردهیم و تسلیم او شویم؟ گفت: آری. بنی قریظه بامدادان تسلیم پیامبر شدند. مردان قبیله اوس بپاخاستند و گفتند: ای پیامبر اینان هم پیمانان ما بودند نه خزرجیان. و می دانی كه تو با هم پیمانان چه رفتار نیكویی كردی. این جلمه اشاره بود به آنكه پیامبر وقتی قبیله بنی قینقاع را محاصره كرد، و تسلیم حكم وی شدند به خواهش عبدالله بن ابی آزادشان كرد. پیامبر در جواب گفت: خوش ندارید كه مردی از خودتان درباب اینان داوری كند؟ گفتند: چرا. فرمود: سعد بن معاذ حكم باشد. مردان اوس سعد بن معاذ را كه در جنگ خندق زخمی شده بود و در خیمه زنی از قبیله اسلم مداوا می شد، نزد رسول آوردند. پیوسته به سعد می گفتند: درباره هم پیمانان خود به نیكی رفتار كن كه پیامبر تو را درباره آنان داور قرار داده است چون سعد نزد پیامبر آمد. فرمود تا به احترام او بپا خاستند. مهاجران و انصار همگی به داوری و حكم سعد رضایت دادند. و رسول هم فرمود: هر چه سعد حكم نماید بپذیرید. سعد گفت: حكم من این است كه این یهود توطئه گر و خائن، مردانشان كشته شوند و فرزندان و زنانشان اسیر گردند. بنا بر روایتی، پیامبر فرمود: ای سعد، براستی درباره اینان به حكم آفریننده آسمانها و زمین حكم نمودی.

پیامبر هفتم ذی حجه سال پنجم هجرت به مدینه بازگشت. در قلعه های بنی قریظه هزار و پانصد شمشیر و سیصد زره و دو هزار نیزه و هزار و پانصد سپر بدست آمد، و نیز خمهای شرابی كه بیرون ریخته شد. یهودیان خیانت پیشه را از قلعه هایشان خارج كردند و به بازار مدینه آوردند. در آنجا خندقهایی كندند، و دسته دسته مردان یهود را كه حدود هفتصد تن بودند در آنجا گردن زدند [2] رئیس بنی قریظه: «كعب بن اسد» و دشمن خدا: «حیی بن اخطب» هم جزء همین ها بودند. حیی بن اخطب را دست بسته آوردند. چون به رسول نظر كرد گفت: سوگند به خدا كه نفس خود را در راه دشمنی با تو ملامت نكردم. لكن هر كس را كه خدا ذلیل و خوار گرداند ذلیل و خوار می شود. آنگاه رو به مردم كرده گفت: این سرنوشت و پیشامدی است كه خداوند آن را برای بنی اسرائیل نوشته است.



[ صفحه 349]



نقل كرده اند كه پیامبر غنائم و اموال بنی قریظه را میان مسلمانان قسمت كرد. در آن روز بود كه سهم سواره ها و سهم پیاده ها را اعلام نمود: یك پنجم از غنائم را جدا فرمود و بقیه را به سواره سه سهم و به پیاده یك سهم داد. این نخستین غنیمت جنگی بود كه خمس آن جدا شد و به نسبت سهام تقسیم گردید، و در غزوات بعد هم بهمین گونه غنائم را تقسیم كردند.

رسول خدا، پس از آن سعد بن زید انصاری را با اسیرانی از یهود بنی قریظه به نجد فرستاد تا آنها را بفروشد و برای مسلمانان اسب و اسلحه خریداری كند.

آیه 26 و 27 از سوره احزاب در این باب نازل شده است. از حوادث دیگری كه در سال پنجم هجرت روی داد ازدواج پیامبر بود با دختر عمه خود: زینب، دختر جحش - و نیز با «امیمة» دختر عبدالمطلب.


[1] او از قبيله بني عمرو بن عوف بود.

[2] و بعضي هم بجهاتي مورد عفو و بخشش واقع شدند.